سلطان قلبم باران جانسلطان قلبم باران جان، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
عزیز دلم آرمان جانعزیز دلم آرمان جان، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

سلطان قلب ها

سفر ما در هفته 18 و 19 بارداری

1392/11/11 20:30
نویسنده : میم مثل مادر
2,089 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جوجو مامان

روزها داره یکی بعد از دیگری به سرعت می گذره.اما ماجرای سفر 8 روزه ما.....

آلان که دارم این مطلب را برات می نویسم دقیقا در هفته 19 و 6 روزگی هستیم.فردا وارد نیمه راه خواهیم شد و هنوز مدت زیادی و  روزهای کمابیش سختی در انتظارمونه.اما ماجرا سفر اینطور رقم خورد که من و پدر با پیش فرض  اینکه تا مدتها بعد از به دنیا آمدن شما مسافرت کنسل هستش  و اینکه به تجدید قوا برای ورود شما نیاز بود تصمیم گرفتیم که به این سفر بریم.البته من کمی نگران بودم و با پرس و جو از دکتر و بررسی وضعیت خودم درست در روزهای پایانی دی بماه 92 برای رفتن مهیا شدیم.آرمان مدتها بود که از ماجرای سفر خبر داشت و کلی در موردش سوال میکرد.بلاخره دل زدیم به دریا و عازم شدیم.بیشتر نگرانی من از طول مدت زمان طولانی سفر در هواپیما بودیم.مسیر رفت با 7 ساعت زمان پرواز به همراه تاخیر 3 ساعته و نشستن بیهوده مسافران در هواپیما به 10 ساعت رسید.با اینکه مسیر رفت شب بود ولی دریغ از لحظه ای خواب که به پلکهای من بیاد و خیلی کلافه شدم.خانواده ما که در ردیف 3 نفره جای گرفته بودیم با رفتن پدر به صندلی خالی دیگری و باز شدن جای من و آرمان تاثیری در وضعیت من  حاصل نکرد ولی در عوض آرمان خیلی راحت 6 ساعت خوابید و من مدام از پهلویی به پهلوی دیگه میشدم و سرمای کنار پنجره هم باعث ایجاد آبریزش بینی بیشتر که هنوز از سرماخوردگی سخت تهران ادامه داشت میشد.کلا شبی سخت بود که تمام شد.4 روز اول سفر به بازدید و گردش در مراکز دیدنی شهر کوالالامپور گذشت و انرژی من برای این گردشها کافی بود.اما هرچه جلوتر میرفت و کم خوابی من که ناشی از یکی از مشکلهای بارداری من هستش و تغییر در ساعت خواب بین دو کشور از روز پنجم خودش را کم کم نشون میداد.دیگه زیاد نمیتونستم راه برم و خیلی زود خسته میشدم و این در حالی بود که به قسمت خوب خرید رسیده بودیم.خلاصه با استراحت میانه روز تونستم اون روزهای پایانی را هم طی کنم.خدا را شکر آرمان برادرت هم خیلی هم پا بود و زیاد اذیت نشدیم.خیلی دلم می خواست که لباس مناسبی برات از اونجا بیارم که متاسفانه بخاطر نداشتن اطلاع از جنسیتت و اینکه اونجا فقط لباسها محدود به دو رنگ آبی و صورتی بود و رنگ میانه مثل سبز یا زرد پیدا نشد نتونستم چیزی برات تهیه کنم.خلاصه سفر ما با پرواز 8 ساعته به خوبی به پایان رسید.اما یک خبر اینکه طی هفته آینده باید برم سونو و اگر همه چیز بعد از اطلاع از سلامتی شما خوب باشه و رخ نشون بدی جنسیتت آشکار میشه و راحتت میتونم برم برات از اینجا خرید کنم.

برای من دختر یا پسر بودنت فرقی نمیکنه.هرکدوم سختی و شیرینی خودش را داره.من چه دختر باشی چه پسر از همین حالا بهت عشق می ورزم و در آرزوی دیدنت هستم.به خدا میسپارمت عزیزکم.

راستی عکس چند قلم چیزی که از مالزی برات تهیه کردم را برات می گذارم.

پیشبندها که جنسشون خیلی لطیفه

این کمی بزرگه و برای زمانیه که غذا میخوای شروع کنی به خوردن ...این روشه

این هم پشتشه

یک جفت جوراب 

این مطلب در تاریخ 11 بهمن 92 نوشته شده.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

پریسا نجفی
11 بهمن 92 21:11
سلام دوست عزیزم خوبی ؟ ازسایتت خیلی خوشم اومد به منم سربزن اومدم برای دوستای خوبم که مادری نمونه هستند وبلاگی زنانه درست کردم که باب کارشونه اگر دوست داشتی ما را هم قابل بدون . راستی منو توی سایت قشنگت لینک کن و بهم خبر بده تا منم تو را توی سایتم قرار بدم ببخش و ممنون
میم مثل مادر
پاسخ
سلام به شما.ممنون.حتما.بهتون اطلاع میدم.