باران به مدرسه رفت
عزیز کوچول خودم سلام
مهر و مدرسه و شروع سال جدید تحصیلی چند روزیه که آغاز شده و داداش کوچولوت کلاس اولی شد.هر سال با شروع مهر کار من هم شروع میشد و حس و حال دیگه ای داشتم که امسال با مرخصی و خونه موندن همراه هستش و حالا داداشی صبح زود بیدار میشه.تا سال پیش بیچاره پسرم را صبح خیلی زود بیدار می کردیم تا با پدر ...من را برسونند ایستگاه سرویسم تا برم سرکار و حالا من باید زود بیدار بشم تا داداشی را آماده رفتن به مدرسه کنم.حالا خودم و خودت موندیم خونه تا ببینیم شرایط چی پیش میاد.شاید از ترم آینده ببرمت پیش خاله و دوباره برم سرکار...حالا تصمیم قطعی ندارم.
31 شهریور 93 روز جشن شکوفه ها بود و من و پدر ذوق زده تر از آرمان همراه با شما کوچولو راهی مدرسه شدیم.اگرچه هفته قبل از بازگشایی مدارس آرمان را دوتایی می بردیم مدرسه و بر میگشتیم ولی این دفعه خانواده چهار نفرمون وارد حیاط دبستان شدیم.یادش بخیر چقدر زود گذشت وقتی که ارمان را برای مصاحبه و ثبت نام برده بودم مدرسه و شما تو دلم قلمبه شده بودی و یکبار که رفته بودم با مدیر مجموعه صحبت کنم وقت ناهار بود... البته من و آرمان تازه صبحانه خورده بودیم و فکرش را نمی کردیم ساعت 11.30 تو مدرسه ناهار می خورن و چون بوی غذا پیچیده بود برای من و شما و آرمان که دلمون نخواد غذای اون روز را آوردند خوردیم.چقدر هم خوشمزه بود یادش بخیر.حالا برگردیم 31 شهریور که شما تو کالسکه لم داده بودی و دور و بر را نگاه می کردی و گاهی بعضی مثل معاون مدرسه که همیشه از دیدن شما ذوق زده میشه و باهات صحبت میکنه بهشون لبخند میزدی و بعد از صف ایستادن داداشی و شروع برنامه خانوده ها که البته من و شما در حیاط زیر سایه بودیم یک چرتی زدی و وقتی داداشی از کلاس اومد بیدار شدی.اون زمان که آرمان برای دقایقی رفت سر کلاس به این فکر کردم که چقدر این شش سال زود گذشت.خیلی زودتر از اونیکه فکرش را می کردم و دوبار فکرم مشغول شما شد که در این روز شما اینقدر کوچیکی و با کالسکه رفتی مدرسه و خیلی زود چند سال دیگه شما هم قد آرمان میشه و مانتو و مقنعه می پوشی و کیفت را رو دوشت میاندازی و دوباره اگر البته عمری باشه همگی میریم برای روز جشن شکوفه های شما و اون زمان آرمان باید بره کلاس هفتم و باز مرور خاطرات.چقدر همین لحظه هاتون را دوست دارم و گاهی فکر میکنم کاش زمان میتونست بایسته تا بچه ها اینقدر بزرگ نشن که رابطه های کودک و مادری شکلش عوض بشه.
باران دادش آرمان را برای روز جشن شکوفه ها همراهی کرد
باران تو حال خودش در حیاط مدرسه بیخبر از دنیا و روزگار مشغول خوردن دست خوشمزه است
الهی نوبت شما بشه