سلطان قلبم باران جانسلطان قلبم باران جان، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
عزیز دلم آرمان جانعزیز دلم آرمان جان، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

سلطان قلب ها

خاطرات ماه اول زندگی باران

1393/4/11 12:49
نویسنده : میم مثل مادر
1,015 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل دخملمبوسمحبتبوسمحبت

 

این مدت بسیار درگیر شما بودمخندونک

بعد از مرخص شدن از بیمارستان در روز 17 خرداد 93 همه چیز عالی پیش میرفت.من عزمم را جزم کرده بودم تا شما را با شیر خودم تغذیه کنم.کاری که شاید سر داداشی زیاد موفق نبودم.با تجویز مکمل های افزایش شیر خوب پیش میرفتیم که بعد از چند روز تغذیه شما به مدت طولانی طول می کشید و من را حسابی خسته کرد.از طرفی هم دکتر کودکان بیمارستان و دکتر کودکان خودت پیشنهاد دادن برای اینکه مایعات باید بیشتر مصرف کنی تا برای اینکه قند خونت پایین نیاد و دچار زردی هم نشی روزی 30 سی سی شیر خشک بهت بدیم که در کنار شیر من برات مناسب بود.اما به دلیل خوش اشتها بودن شما شاید شیر من کفاف شما را نمیداد و شما بیشتر می خواستی که باز دکتر این مقدار شیر خشک را بیشتر تجویز کرد تا سیر بشی گرچه وزن گیریت تا اون روزها خوب بود.مشکل بعدی کم خوابی شبها بود که شما مدت طولانی هم  شیر می خوری و اینقدر این زمان طولانی میشد که شیر قبلی که خورده بودی هضم میشد و باز گرسنه بودی و گریه.من داشتم از پا در می اومدم چون استراحتم تحت تاثیر قرار گرفته بود.پس باز به توصیه دکتر سه وعده شیر خشک در طول شبانه روز مجاز شد و ما این وعده ها را در طول شب بهت می دادیم تا بتونم استراحت کنم.حالا از صبح تا شب شیر خودم را می خوری و شبها تا صبح شیر خشک تا مدت بیشتری بخوابی.هفته اول مامانی (مامان مامان) و خاله فیروزه (خاله مامان ) خیلی بهمون کمک کردند و در این میان خاله سهیلا هم زحمت زیادی برای هردومون کشید.دکتر شما و معاینه جای بخیه خودم و غربالگری شما و سونو از کلیه های شما برنامه های روزهای ابتدایی بود.مامانی کمی بیشتر پیشمون موند و از اینکه بابایی هم احتیاج به مراقبت داشت روز 10 تنها شدیم.از روزی که مامانی رفت کمی هماهنگی بین شما و داداشی برام سخت بود بخصوص که وقتی برای غذا پختن نمیموند چون برنامه خواب و خوراک شما خیلی معلوم نبود.امیدم به آخر هفته و کمک پدر بود.تا اینکه با گذشت روزها کم کم همه چیز به آرومی به سمت یکنواختی و آرامش و برنامه پیش رفت.کلا در طول این ماه مشکل خاصی خدا را شکر نداشتی و همه چیز خوب پیش میره.اگه شکمت سیر باشه و جاتم خشک باشه و دما هم مناسب خوب می خوابی ولی یک خورده کم طاقتی بخصوص موقع پوشک عوض کردن و تعویض لباس که کمی گریه می کنی.حمام را دوست داری و اصلا گریه نمی کنی فقط موقع لباس پوشیدن کمی شلوغ بازی در میاری.

تو این مدت اطرافیا بهم خیلی کمک کردند و باید اول از همسرم و بعد مادرم و خاله ام  (خاله فیروزه) عزیزم و خواهرم سهیلاخیلی تشکر کنم که خیلی زحمتم را کشیدند بخصوص هفته اول.

من خیلی زود راه افتادم و مسولیت خودم و نوزادم و پسرم را قبول کردم و خدا را شکر همه چیز تا حالا خوب بوده.

وزن گیریت در این ماه خوب بود و کلا با چشم پوشی از روزهای سخت ابتدایی همه چیز آروم پیش رفت.

 

 

باران 21 روزه در کنار عروسک داداشی که اسمش اشکان هستش

 

تکمیل شده در تاریخ 26 تیرماه 93

پسندها (3)

نظرات (0)