یازدهمین ماهگرد و خاطرات بهاری
سلام عروسک مامان
هرچی از شیرینکاریهات بگم کم گفتم.ماشاءا.... خیلی شیرین و تو دل برو شدی.یازدهمین ماهگرد هم رسید و جالبیش به اینجاست که دقیقا یازدهمین ماهگرد با روز تولد پدر یکی هستش.پس اول تولد پدری مبارک و دوم هم یازدهمین ماهگرد شما .
Happy Birth Day Father
دیگه چیزی به تولد یکسالگی نمونده.اولین رویش دندانت خیلی نزدیک به تولدت شد و شاید هفته آینده یک جشن به مناسبت هر دو برا شما بگیریم.البته تا حالا این برنامه را داریم اگه تغییر نکنه.
از کارهای جدید این ماهت و البته کمی هم مربوط به ماه قبلتر اینکه که صورت ما را ناز میکنی البته گاهی به نرمی و گاهی با فشار دستت که کنترل دستت در اختیارت نیست.چند تا بازی با من و پدر میکنی....یکی وقتی سرمون را به اطراف میبریم توهم مستقیم صورتت را به اون سمت حرکت میدید و جلوی چشمان ما قرار میگیری منظورت اینکه که به شما نگاه کنیم نه چیز دیگه....وقتی لبهام را جلو میاریم به علامت بوس کردنت زود خودت پیشونیت را جلو لبهای ما میاری و میچسبونی تا بوسش کنیم....نانای میکنی....با اسباب بازی واکری که مامانی عیدی برات خریده راه میری....موقع حمام و سشتنت در دستشویی کلی ذوق از خودت نشون میدی....بیرون رفتن را میفهمی و موقعی که در خونه باز میشه و قدم بیرون میگذاریم کلی هیجان زده میشی.تو کالسکه آروم لم میدی و تماشا میکنی.خیلی زود غریبی میکنی هم در مورد افراد و هم جاهای جدید.بخاطر دندون جدیدت کمی کم خوراک شده بودی که دو روزیه بهتر شدی.یکی از اتفاقات مهم هم این بود که روز اول اردیبهشت گوشهات بردیم و سوراخ کردیم.هورااااااااااا
از کارهای دخترونه
تفریحات بهاری ما شروع شده.از بس کل زمستون بخاطر سردی هوا و کلاسهای آخر هفته پدر تو خونه بودیم آلان در عوض داریم دلی از عزا در میاریم.اولین جمعه بعد از سیزده بدر رفتیم پارک ژوراسیک....جای قشنگی بود.بیشتر برای آرمان جذابیت داشت تا شما....هنوز برای شما خیلی زوده.
چقدر هم بستنی خوردی
هفته بعدش رفتیم پل فلزی پارک اب و آتیش که این پارک را به پارک طالقانی از روی بزرگراه مدرس متصل کرده....
جمعه بعد رفتیم دریاچه چیتگر یا خلیج فارس....یک روز وسط هفته رفتیم قسمت جدیدی انتهایی پارک آب و آتیش دور دریاچه....جمعه بعد پارک پرندگان لویزان....
هوا گرم بود و خیلی تشنه شده بودی
کلا همش در گل و گشت بودیم و شما هم با ما همراهی خوبی کردی.فقط تو پارک پرندگان بخاطر فضای داخلی که بعضی جاها حالت پله کانی داشت نتونستیم کالسکه ات را ببریم و مدام تو بغلمون بودی.