سلطان قلبم باران جانسلطان قلبم باران جان، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره
عزیز دلم آرمان جانعزیز دلم آرمان جان، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

سلطان قلب ها

ششمین ماهگرد همراه با خاطرات ماه پنجم زندگی باران

1393/9/15 9:35
نویسنده : میم مثل مادر
974 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جوجه مامان

اسمهایی که این روزها گهگاهی با اون صدات میکنم....جوجه...فندق و بیشتر نام خودت هستش.البته وقتی صبحها از خواب بیدار میشی یا برای اینکه بخندی فندق و جوجه بهت میگم.

ششمین ماهگرد هم خیلی زود از راه رسید.درست در نیمه راه یکسال اول زندگی هستی.180 روزگی مبارک.

از  اول آذر با همتی که از قبل داشتی تونستی چهار دست و پا راه بیافتی البته نیمه سینه خیز و نیمه هم چهار دست و پا میری.پاهات حرکت میکنه و خوب جابجا میشه و دستها ثابت هستش و شکم را روی زمین میگذاری و دوبار دستات را جلوتر از بدنت قرار میدی و با سرعت زیاد به شی مورد توجه دست پیدا میکنی.انگیزه این حرکت یک عدد نارنگی در خونه مامانی مامان بود که 30 آبان ایجاد شد.حالا تو این مدت به سمت اشیاء بسیار مورد علاقه ات مثل جامدادی آبی داداشی و کنترل تلویزیون اگه روی زمین باشند با سرعت باور نکردنی و با حرکت لب و لوچه غنچه و چشمان متمرکز به شی حرکت میکنی که واقعا تو اون لحظه خوردنی میشی.چهار دست و پا راه افتادن و کشف دنیا زمینی مبارکت باشه گلمتشویقتشویق.از پنجم آذر هم میتونی روی حالت چهار دست و پا یکی از دستات را بلند میکنی تا یک شیء را بگیری یا برای نمایش دست راستت را بالا میاری و وزنت را روی دست چپ میندازی.چندباری تو این حالت کنترلت از از اون طرف از دست دادی و پهن زمین شدی.

کم کم داری راه خوابیدن به روی شکمت را پیدا میکنی و من دیگه زیاد تو خواب نگرانت نمیشم و خودت از عهده فرم خوابت بر میایی.

آب لیمو شیرین و حریره بادام از لیست خوراکیهات بنا به توصیه پزشکت حذف شد و فقط فرنی ساده....پوره سیب...پوره موز و کمی سوپ با مرغ در لیست غذاییت قرار داره و فعلا گوشت قرمز ممنونه و بیسکوییت و یا سرلاک گندمی هم میشه بهت داد.

خدا را شکر تا حالا سرما نخوردی و اون دو روزی هم که ماه پیش سرفه میکردی احتمالا حساسیت غذایی بوده که باعث خس خس سینت شده بود نه سرماخوردگی.

تو ماه پنجم زندگی اولین گردش خارج شهری را به اتفاق مامان و داداشی و تمامی اعضاءا....خانواده مامانی به لواسانات تجربه کردی که یک جمعه پاییزی با هوایی مطبوع بود و مامانی جرات کرد و کمی کباب روی زبونت گذاشت که شما با هیجان اون را می مکیدی و ول کن هم نبودی.متاسفانه پدر بخاطر کلاسهای روزهای پنجشنبه و جمعه اش نتونست ما را همراهی کنه.اولین تجربه شهربازی هم رفتن به سرزمین عجایب تیراژه بود که پنجشنبه 13 آذر همگی بخاطر داداشی راهی شدیم و فقط شما نظارگر بودی و چندتا عکس گرفتی.خوب شیر نخوردی و چند دقیق بیشتر هم نخوابیدی شاید بخاطر صداهای جورواجور اونجا بود.انشاءا....سال دیگه این موقع خودت میتونی از چندتا از وسایل استفاده کنی.

تو مسیر رفت به شهربازی

آرمان در حال بازی و باران در حال خودش

اصلا رضایت به نشستن نمیدی و بیشتر ترجیح میدی روی شکم باشی و با اسباب بازیهات سرگرم بشی یا چرخی تو خونه بزنی.از روروءک هم زیاد خوشت نمیاد و زود خسته میشی.

دقایقی در روروئک با شکلک جدیدی که از خودت درمیاری که من عاشقش هستم

داداشی که از مدرسه میاد یا شما را به اتاقش میبرم کلی هیجان از خودت نشون میدی که برای هیچ کس دیگه اینطور نیست.

به شعرهای قبلی شعرهای توپ سفیدم خیلی قشنگه....شعر پاییز مهر و آبان...مهر و آبان و یک شعر ساختگی خودم با ریتم شعر علی کوچولو سابق هم اضافه شده که بعدا برات مینویسم.

گاهی روی توپ ورزشی ایروبیک آرمان روی شکم میگذارمت که خیلی خیلی دوست داری و لذت میبری.

پسندها (4)

نظرات (15)

هنرهای دست ساز چیکچی
17 آذر 93 8:26
مبارکه
مامان
17 آذر 93 8:32
الهی عزیز خاله وای اگه پیشت بودم میخوردکت با اون شکلک خوشگلت تو روروئک فندق خوشگل. مبارک باشه چهار دست و پا رفتنت. مامانی جون اینجوری که فکر میکنم ماشاا... بچه های دوم زرنگ تر از بچه های اول باید باشند انشاا... همیشه تنشون سالم و لبهاشون خندون باشه.
میم مثل مادر
پاسخ
سلام عزیزم.ممنونمطمین باشه همینطوره من که اصلا سر آرمان یادم نمیاد به این زودی این همه پیشرفت داشت ولی کمی هم باید ذاتی باشه و کمی جنسیت هم دخیله ولی در کل بچه دوم زرنگتره.منتظر و آماده باش ولی زیاد انتظارتو بالا نبر.ایشاءا...سامیار عزیز هم به سلامتی به دنیا میاد و با شیرینکاریهاش دلتون میبره.
مامان گلشن
17 آذر 93 8:45
فندق کوچولو شش ماهگیت رو به سلامتی بگذرونی
میم مثل مادر
پاسخ
سلام ممنون از دعای خوبتون
مهزاد مامان عرفان
17 آذر 93 15:36
ماشالله عزيزم ديگه داري خانومي ميشي ها. ماماني دخملت خيل زرنگه عرفان توي ماه هشتم هستش و حركات باران جون رو داره و ماماني جونش يادت نره براش اسفد دود كني لبته زياد نه كه براي ريه اش ضررداره و ايه چشم زخم بخوني
میم مثل مادر
پاسخ
بله خیلی زود دارم بزرگ میشم نمیدونم چرا اینقدر روزها عجله دارند تا من زود بزرگ بشم.البته آرمان پسر بزرگم خیلی دیرتر از باران تمام این حرکات را داشت.شاید تو دخترها سریعتر باشه یا برای اینکه بچه دوم هستش هم تاثیر داره.باشه گلم.عرفان هم بچه زرنگیه.خدا حفظش کنه.
مهسا خانوم
18 آذر 93 12:58
سلامممممممممم عزیزم خوبی باران خوشگلمممممممممم؟ شما خوبین خاله؟ اخی الهی عزیزممممممممممممم چه نانازی عروسک خاله اگه تونستی توی اپ بعدی از اون صحنه ای که باران داره چهار دست و پا حرکت میکنه به سمت ی وسیله عکس بگیر اخه خیلی دوس دارم ببینم راستیییییییی مباررررررررررک باشه خوشمل خانومی جونم ان شالله 6ماهگیت رو به خوبی بگذرونی
میم مثل مادر
پاسخ
سلام.ممنونم خاله جونما خوبیم.چشمات ناز میبینهاگه بتونم باشه.ممنونم
marzieh
18 آذر 93 18:51
6ماهگیت مبارک عزززززززززززززززززززیزممممممممممممممم
میم مثل مادر
پاسخ
ممنون گلم
مامان مثل هیچکس ومرسانا
20 آذر 93 14:08
شش ماهگیت مبارک عزیز دلم
میم مثل مادر
پاسخ
ممنون گلم.
مامان آنیل
21 آذر 93 21:57
عزیزم 6 ماهگیت مبارک 120 ساله بشی انشالله
میم مثل مادر
پاسخ
ممنون عزیز دلم.
ترنم
25 آذر 93 7:54
شش ماهگی جوجه فندق مبارک ماشاله روز به روز خوشگلتر میشه
میم مثل مادر
پاسخ
ممنون گلم.
ترنم
25 آذر 93 8:36
همیشه خوش باشین ایشاله سال دیگه میره شهر بازی خودش بازی میکنه
میم مثل مادر
پاسخ
تنشاءا.....
مينا مامان اميرعلي
26 آذر 93 11:48
عزيزخانوووووووووووم 6 ماهگيت مبارك
میم مثل مادر
پاسخ
ممنون گلم.
مامان
3 دی 93 8:55
سلام عزیزم. رمز لطفا
مامان
3 دی 93 8:56
ببخشید الان دیدم فقط برای باران
میم مثل مادر
پاسخ
برای اینکه تظاهر نباشه عکس وسایل و خریدها و کادوها را همیشه رمزدار میگذارم.
ترنم
8 دی 93 8:00
من به امیر مهدی میگم جوجه جوجو پسته
مينا مامان اميرعلي
10 دی 93 17:22
عزيزم 6 ماهگيت مبارك
میم مثل مادر
پاسخ
سلام عزیزم.ممنونم.