ششمین ماهگرد همراه با خاطرات ماه پنجم زندگی باران
سلام جوجه مامان
اسمهایی که این روزها گهگاهی با اون صدات میکنم....جوجه...فندق و بیشتر نام خودت هستش.البته وقتی صبحها از خواب بیدار میشی یا برای اینکه بخندی فندق و جوجه بهت میگم.
ششمین ماهگرد هم خیلی زود از راه رسید.درست در نیمه راه یکسال اول زندگی هستی.180 روزگی مبارک.
از اول آذر با همتی که از قبل داشتی تونستی چهار دست و پا راه بیافتی البته نیمه سینه خیز و نیمه هم چهار دست و پا میری.پاهات حرکت میکنه و خوب جابجا میشه و دستها ثابت هستش و شکم را روی زمین میگذاری و دوبار دستات را جلوتر از بدنت قرار میدی و با سرعت زیاد به شی مورد توجه دست پیدا میکنی.انگیزه این حرکت یک عدد نارنگی در خونه مامانی مامان بود که 30 آبان ایجاد شد.حالا تو این مدت به سمت اشیاء بسیار مورد علاقه ات مثل جامدادی آبی داداشی و کنترل تلویزیون اگه روی زمین باشند با سرعت باور نکردنی و با حرکت لب و لوچه غنچه و چشمان متمرکز به شی حرکت میکنی که واقعا تو اون لحظه خوردنی میشی.چهار دست و پا راه افتادن و کشف دنیا زمینی مبارکت باشه گلم.از پنجم آذر هم میتونی روی حالت چهار دست و پا یکی از دستات را بلند میکنی تا یک شیء را بگیری یا برای نمایش دست راستت را بالا میاری و وزنت را روی دست چپ میندازی.چندباری تو این حالت کنترلت از از اون طرف از دست دادی و پهن زمین شدی.
کم کم داری راه خوابیدن به روی شکمت را پیدا میکنی و من دیگه زیاد تو خواب نگرانت نمیشم و خودت از عهده فرم خوابت بر میایی.
آب لیمو شیرین و حریره بادام از لیست خوراکیهات بنا به توصیه پزشکت حذف شد و فقط فرنی ساده....پوره سیب...پوره موز و کمی سوپ با مرغ در لیست غذاییت قرار داره و فعلا گوشت قرمز ممنونه و بیسکوییت و یا سرلاک گندمی هم میشه بهت داد.
خدا را شکر تا حالا سرما نخوردی و اون دو روزی هم که ماه پیش سرفه میکردی احتمالا حساسیت غذایی بوده که باعث خس خس سینت شده بود نه سرماخوردگی.
تو ماه پنجم زندگی اولین گردش خارج شهری را به اتفاق مامان و داداشی و تمامی اعضاءا....خانواده مامانی به لواسانات تجربه کردی که یک جمعه پاییزی با هوایی مطبوع بود و مامانی جرات کرد و کمی کباب روی زبونت گذاشت که شما با هیجان اون را می مکیدی و ول کن هم نبودی.متاسفانه پدر بخاطر کلاسهای روزهای پنجشنبه و جمعه اش نتونست ما را همراهی کنه.اولین تجربه شهربازی هم رفتن به سرزمین عجایب تیراژه بود که پنجشنبه 13 آذر همگی بخاطر داداشی راهی شدیم و فقط شما نظارگر بودی و چندتا عکس گرفتی.خوب شیر نخوردی و چند دقیق بیشتر هم نخوابیدی شاید بخاطر صداهای جورواجور اونجا بود.انشاءا....سال دیگه این موقع خودت میتونی از چندتا از وسایل استفاده کنی.
تو مسیر رفت به شهربازی
آرمان در حال بازی و باران در حال خودش
اصلا رضایت به نشستن نمیدی و بیشتر ترجیح میدی روی شکم باشی و با اسباب بازیهات سرگرم بشی یا چرخی تو خونه بزنی.از روروءک هم زیاد خوشت نمیاد و زود خسته میشی.
دقایقی در روروئک با شکلک جدیدی که از خودت درمیاری که من عاشقش هستم
داداشی که از مدرسه میاد یا شما را به اتاقش میبرم کلی هیجان از خودت نشون میدی که برای هیچ کس دیگه اینطور نیست.
به شعرهای قبلی شعرهای توپ سفیدم خیلی قشنگه....شعر پاییز مهر و آبان...مهر و آبان و یک شعر ساختگی خودم با ریتم شعر علی کوچولو سابق هم اضافه شده که بعدا برات مینویسم.
گاهی روی توپ ورزشی ایروبیک آرمان روی شکم میگذارمت که خیلی خیلی دوست داری و لذت میبری.