خاطرات ماه چهارم زندگی
جوجه طلایی مامان سلام
این ماه هم تقریبا با سرعت برق گذشت.نمیدونم چرا شما اینقدر تند تند داری بزرگ میشی؟سر آرمان اینطور نبود.من عاشق این روزهات هستم ....البته قسمت سختی شما دوتا که واقعا روزم را کامل پر میکنید و تمام فکرم را مشغول خودتون کردید بقیه اش خوبه....دیدن چهره معصوم و بچه گانت و حرکات کاملا تازه واقعا لذت داره .من عاشق بچه های کوچیک تا یکسالم که خیلی شیرینن و نگرانم که چرا این روزها اینقدر سریع میگذره و من باید بهتر لذت ببرم.
اما تو ماه چهارم زندگی که بیشتر روز روی شکم بودی و با اسباب بازیهای کوچولویی مثل جغجغه و عروسکهای کوچیک و تیکه پارچه طرح دار که خیلی علاقه داری بازی میکردی.دستت را به شوی اشیاء میبردی و حرکات و عضلات دستت قویتر شد که کاملا اشیاء را محکمتر تو مشتت نگه میداشتی.گاهی اونها را به دهانت میبردی که البته خیلی نه ولی اسبابی مثل توپ را دوست داری با دهانت بشناسی.
شناسایی توپ با دهان
غیر از اینکه روی شکم بودی کم کم مهارت پیدا کردی که روی زانوهات هم قرار بگیری که همون اصلاح حالت چهار دست و پا هستش.گاهی فقط در این حالت می موندی و بعد دوباره زانوهات را لیز میدادی و روی شکم میشدی.بعد از چند وقت تونستی روی حالت چهار دست و پا خودت را جلو و عقب کنی که هنوز هم همینطوری و خیلی تو این حالت خوردنی میشی.هر وقت اینطوری خودت را روی زانوهات جلو و عقب میکنی پدر بهت میگه 1 و 2 البته با ریتم هماهنگ با عمل شما.
آماده میشی برای چهار دست و پا رفتن
چند روزی هم سرت را در حالت روی شکم اینقدر عقب میبردی و حس یک نمایش فوق العاده بهت دست میداد و خودت بیشتر لذت میبردی.
به همه خوب میخندیدی بخصوص به مامان و پدر و داداش و وقتی غریبه ها را میدیدی لبخند ساده ای میزدی و فقط یکبار از خاله مامان غریبی کردی و زیاد تو بغلش راحت نبودی و سعی میکردی با نگاهت خودت را تو بغل مامان جا بدی.
شب حدود ساعت 9 به بعد زنگ خواب شما زده میشه و تا صبح حدود 7.30 میخوابی و فقط شیرت را تو خواب میل میکنی.شبها تا صبح دو یا سه دفعه بیدار میشدی و شیر میخوردی و از اونجاییکه که دوست داری روی شکم بخوابی ولی هنوز برات زوده گاهی با گریه بیدار میشی و دوباره زود میخوابی.کلا تو طول شب چشمات باز نمیشه ولی دهات به کرات باز میشه.شب بیخوابی من و پدر هنوز ادامه داره.
تو این حالت بهتر و راحتر میخوابی ولی من نگران میشم
موقعی که آرمان شروع به بازی میکنه کلی ذوق زده میشی و دست و پاهات را به شدت تکون میدی و یه صدای خاصی مثل خنده کوتاه از گلوت درمیاری.البته اگه کاری به نطرت خنده دار بیاد قهقهه هم میزنی و ما اون کار را چندین بار برات تکرار میکنیم.
از بوسیدت صورت و زیر گردنت خیلی لذت میبری.
اما مهمترین تغییر ماهی که گذشت این بود که باران از 6 آبان ماه 93 یعنی چهار ماه و بیست روزگی با اجازه دکترش تونست غذابخوره و اول از فرنی ساده به اندازه روزی یک قاشق مرباخوری صبح و یک قاشق عصر شروع کردیم و از همون روز قطره آهن هم براش شروع شد و از 16 آبان اجازه داشت آب سیب یا پوره اون را بخوره و بعد از مدتی فرنی تبدیل شد به حریره بادام یا کنجد و تا آلان پوره سیب و آب لیمو شیرین که خیلی دوست داری و آب نارنگی و آب هویج هم به غذاهاش اضافه شده.تو ماه چهارم شله زرد را پختیم و از او کمی بهت دادم.
6 ابان ماه 93 مراحل اولین فرنی خوردن باران
چند بار تو روروئک گذاشتمت ولی احساس راحتی نکردی و بهت اصرار نکردم.
گریه نداری فقط وقتی تو خواب نیمه شب شیر میخوای یا خیلی خسته میشی گریه میکنی.کلا زیاد گریه نمیکنی برعکس اوایل نوزادیت.
حموم کردن را خیلی زیاد دوست داری و وقتی می برمت جلوی در حموم کلی با حرکات تند دست و پات که نشان از ذوقت هستش ابراز خوشحالی میکنی و کلا تا آخر حموم همه چیز خوبه و وقتی موقع لباس پوشیدن میشه شروع میکنی به ناراحتی.بعد از حموم 4 ساعت میخوابی بدون حرکت.
خواب سنگین و راحت بعد از حمام
بعد از حمام با کلاه
برای خواب روی پا یا با موزیک چراغ خوابت یا تو بغل زود میخوابی و زمان زیادی برای خوابوندنت لازم نیست.
دو روز سرفه میکردی که احتمالا از ویروس داداشی گرفته بودی که شب تاسوعا بردیمت بیمارستان کودکان و دوا بهت داد ولی چون خیلی کوچیکی و دکترش هم اصلا خوب نبود دلم راضی نشد بهت بدم.خانم دکتر خودت هم بخاطر تعطیلات مطبش را بسته بود و خدا باهات یار بود و بعد از دو روز سرفه ات هم خودش خوب شد.
این دو عدد انگشت شست پا هستش که باران وقتی روی شکم داره بازی میکنه اینقدر این پاهاشو روی زمین و تشک و زیر انداز میماله که بیچاره لباس از قسمت شست نازک میشه و سوراخ میشه و در نهایت میشه این که دوتا شست پا بیرون میمونه تا خوب هوا بخوره.