سلطان قلبم باران جانسلطان قلبم باران جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه سن داره
عزیز دلم آرمان جانعزیز دلم آرمان جان، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

سلطان قلب ها

خاطرات ماه چهارم زندگی

1393/8/21 13:28
نویسنده : میم مثل مادر
514 بازدید
اشتراک گذاری

جوجه طلایی مامان سلام

این ماه هم تقریبا با سرعت برق گذشت.نمیدونم چرا شما اینقدر تند تند داری بزرگ میشی؟سر آرمان اینطور نبود.من عاشق این روزهات هستم ....البته قسمت سختی شما دوتا که واقعا روزم را کامل پر میکنید و تمام فکرم را مشغول خودتون کردید بقیه اش خوبه....دیدن چهره معصوم و بچه گانت و حرکات کاملا تازه واقعا لذت داره .من عاشق بچه های کوچیک تا یکسالم که خیلی شیرینن و نگرانم که چرا این روزها اینقدر سریع میگذره و من باید بهتر لذت ببرم.

اما تو ماه چهارم زندگی که بیشتر روز روی شکم بودی و با اسباب بازیهای کوچولویی مثل جغجغه و عروسکهای کوچیک و تیکه پارچه طرح دار که خیلی علاقه داری بازی میکردی.دستت را به شوی اشیاء میبردی و حرکات و عضلات دستت قویتر شد که کاملا اشیاء را محکمتر تو مشتت نگه میداشتی.گاهی اونها را به دهانت میبردی که البته خیلی نه ولی اسبابی مثل توپ را دوست داری با دهانت بشناسی.

شناسایی توپ با دهان

غیر از اینکه روی شکم بودی کم کم مهارت پیدا کردی که روی زانوهات هم قرار بگیری که همون اصلاح حالت چهار دست و پا هستش.گاهی فقط در این حالت می موندی و بعد دوباره زانوهات را لیز میدادی و روی شکم میشدی.بعد از چند وقت تونستی روی حالت چهار دست و پا خودت را جلو و عقب کنی که هنوز هم همینطوری و خیلی تو این حالت خوردنی میشی.هر وقت اینطوری خودت را روی زانوهات جلو و عقب میکنی پدر بهت میگه 1 و 2 البته با ریتم هماهنگ با عمل شما.

آماده میشی برای چهار دست و پا رفتن

چند روزی هم سرت را در حالت روی شکم اینقدر عقب میبردی و حس یک نمایش فوق العاده بهت دست میداد و خودت بیشتر لذت میبردی.

به همه خوب میخندیدی بخصوص به مامان و پدر و داداش و وقتی غریبه ها را میدیدی لبخند ساده ای میزدی و فقط یکبار از خاله مامان غریبی کردی و زیاد تو بغلش راحت نبودی و سعی میکردی با نگاهت خودت را تو بغل مامان جا بدی.

شب حدود ساعت 9 به بعد زنگ خواب شما زده میشه و تا صبح حدود 7.30 میخوابی و فقط  شیرت را تو خواب میل میکنی.شبها تا صبح دو یا سه دفعه بیدار میشدی و شیر میخوردی و از اونجاییکه که دوست داری روی شکم بخوابی ولی هنوز برات زوده گاهی با گریه بیدار میشی و دوباره زود میخوابی.کلا تو طول شب چشمات باز نمیشه ولی دهات به کرات باز میشه.شب بیخوابی من و پدر هنوز ادامه داره.

تو این حالت بهتر و راحتر میخوابی ولی من نگران میشم

موقعی که آرمان شروع به بازی میکنه کلی ذوق زده میشی و دست و پاهات را به شدت تکون میدی و یه صدای خاصی مثل خنده کوتاه از گلوت درمیاری.البته اگه کاری به نطرت خنده دار بیاد قهقهه هم میزنی و ما اون کار را چندین بار برات تکرار میکنیم.

از بوسیدت صورت و زیر گردنت خیلی لذت میبری.

اما مهمترین تغییر ماهی که گذشت این بود که باران از 6 آبان ماه 93 یعنی چهار ماه و بیست روزگی با اجازه دکترش تونست غذابخوره و اول از فرنی ساده به اندازه روزی یک قاشق مرباخوری صبح و یک قاشق عصر شروع کردیم و از همون روز قطره آهن هم براش شروع شد و از 16 آبان اجازه داشت آب سیب یا پوره اون را بخوره و بعد از مدتی فرنی تبدیل شد به حریره بادام یا کنجد و تا آلان پوره سیب و آب لیمو شیرین که خیلی دوست داری و آب نارنگی  و آب هویج هم به غذاهاش اضافه شده.تو ماه چهارم شله زرد را پختیم و از او کمی بهت دادم.

6 ابان ماه 93 مراحل اولین فرنی خوردن باران

چند بار تو روروئک گذاشتمت ولی احساس راحتی نکردی و بهت اصرار نکردم.

گریه نداری فقط وقتی تو خواب نیمه شب شیر میخوای یا خیلی خسته میشی گریه میکنی.کلا زیاد گریه نمیکنی برعکس اوایل نوزادیت.

حموم کردن را خیلی زیاد دوست داری و وقتی می برمت جلوی در حموم کلی با حرکات تند دست و پات که نشان از ذوقت هستش ابراز خوشحالی میکنی و کلا تا آخر حموم همه چیز خوبه و وقتی موقع لباس پوشیدن میشه شروع میکنی به ناراحتی.بعد از حموم 4 ساعت میخوابی بدون حرکت.

خواب سنگین و راحت بعد از حمام

بعد از حمام با کلاه

برای خواب روی پا یا با موزیک چراغ خوابت یا تو بغل زود میخوابی و زمان زیادی برای خوابوندنت لازم نیست.

دو روز سرفه میکردی که احتمالا از ویروس داداشی گرفته بودی که شب تاسوعا بردیمت بیمارستان کودکان  و دوا بهت داد ولی چون خیلی کوچیکی و دکترش هم اصلا خوب نبود دلم راضی نشد بهت بدم.خانم دکتر خودت هم بخاطر تعطیلات مطبش را بسته بود و خدا باهات یار بود و بعد از دو روز سرفه ات هم خودش خوب شد.

این دو عدد انگشت شست پا هستش که باران وقتی روی شکم داره بازی میکنه اینقدر این پاهاشو روی زمین و تشک و زیر انداز میماله که بیچاره لباس از قسمت شست نازک میشه و سوراخ میشه و در نهایت میشه این که دوتا شست پا بیرون میمونه تا خوب هوا بخوره.

پسندها (8)

نظرات (12)

مهسا خانوم
24 آبان 93 12:58
باران جووووووووونم چقده نانازیییییییی عزیزمممممم همیشه موفق باشی دختره خوب وفعال....
میم مثل مادر
پاسخ
ممنونم گلم
مامان
25 آبان 93 9:30
عزیز خاله ماشاا... به دختر گلمون. میدونی عزیزم همه میگن دختر بچه ها هزار ماشاا... رشدشون زودتر و بهتر از پسرهاست مخصوصا اینکه باران بچه دوم . انشاا... همیشه تنش سالم باشه و زیر سایه پدر و مادر و در کنار داداش گلش بهترین و شیرین ترین روزها رو داشته باشه و زندگی سراسر پر از موفقیت.
میم مثل مادر
پاسخ
ممنون.بله درسته.دخترها خیلی حرکاتشون جلوتره بخصوص بچه دوم.من خیلی راضیم چون بهتر و زودتر مسایل درک میکنه.برای همینه که دخترها زودتر به سن تکلیف میرسند.خدا یک چیزی تو خلقتش میدونسته. ممنون انشاء... شما و خانواده و جوجوی تو راه هم همیشه سلامت و بعد خوشبخت و شاد باشید.
مامانی
25 آبان 93 14:16
افرین باران عزیزم مامانی باران جون چقدر زود شروع به غذا دادن کردین .من که هنوز شیر خودمو میدم .میشه بگید بر چه اساسی دکتر گفته غذا دادنو شروع کنید؟چه معیارایی داشته؟ممنون میشم
مينا مامان اميرعلي
27 آبان 93 12:23
چه دختر گلي شده باران عزيز........... دوستت داريم
مامان گلشن
28 آبان 93 17:22
باران جون چه خوردنی شدی.منم عاشق بچه به این سن هستم
میم مثل مادر
پاسخ
ممنون.پس شما هم با من موافقید.
مهسا خانوم
1 آذر 93 23:12
اپ کردم خاله جانم منتظرت هستم
میم مثل مادر
پاسخ
سلام.عزیزم اومدم ولی بعد چند بار نتونستم برات پیغام بزارم.انگار مشکلی پیش اومده.بعدا دوباره میام.البته پستت را خوندم.
ساسان اس ام اس
2 آذر 93 16:05
سلام معلومه نی نی باحالی داری. امیدوارم همیشه سالم باشه. تو انجمن سایتمون مطالب زیادی درباره کودکان و همسرداری داریم. من بهت سر زدم اگه شما هم دوست داشتی به سایت ما سر بزن. ممنون www.SasanSMS.ir کامل ترین آرشیو اس ام اس www.SasanSMS.ir/Forum متفاوت‌ترین انجمن سرگرمی و تفریحی فارسی‌زبانان
ترنم
4 آذر 93 12:35
ماشاله به باران جان چه خوب که غذا میخوره مبارکه کی بشه پسری من غذا بخوره چه کارایی میکنه فکر کنم باران جون این کاراش رو زودتر انجام میده البته دخترا زودتر از پسرا این حرکاتو شروع میکنن و زودتر رشد میکنن حسابی باهاش دلبری میکنی ها از این لحظه ها لذت ببر ولی من متاصفاه 8 ساعت رو ادارم و پیشش نیستم تا از این لحظه ها لذت ببرم عصر هم گاهی کاری پیش میاد یا باید برم بازار یا کارایی دیگه پیش میاد کم پسرمو میبینم
میم مثل مادر
پاسخ
ممنون.انشاءا... به زودی مال شما هم شروع میکنه به خوردن.بله فکر میکنم همینطوره چون تو پسرم که دیرتر همه کاراش راه افتاد.خیلی لحظات شیرینیه.نمیدونم چرا سر بچه اول اینقدر با این شدت لذت نبردم.مادرهای شاغل که بچه را از اول به اشنا یا مهد میسپارند دقیقا مثل شما هستند.اون وقتی که که با بچه اند خیلی خودشون خسته هستند.بهرحال آخر هفته که تعطیل هستی وقت بیشتری با بچه باش.
مهسا خانوم
8 آذر 93 13:18
سلام خوبییییییییین خاله جون؟؟ باران خوبه؟؟؟؟ اپ نمیکنین؟
میم مثل مادر
پاسخ
سلام.وقتش نیست
مهسا خانوم
8 آذر 93 13:18
سلااااااااااااام من اپم
مهزاد مامان عرفان
9 آذر 93 13:52
سلام عزيزم ممنون كه بهم سر زدي خيلي لطف كردي گلم. هزيزم من نان 2بهش مي دم و روزي دوبار و هر بار گاهي 3 و گاهي 4 پيمانه
میم مثل مادر
پاسخ
ممنون از توضیحت.
مهسا خانوم
13 آذر 93 18:03
سلام خاله ما منتظریم چرا اپ نمیکنی؟
میم مثل مادر
پاسخ
اصلا نمیتونم بیام و بنویسم.هم خیلی سرم شلوغه و هم خیلی دست و دلم به نوشتن نمیرفت.