سلطان قلبم باران جانسلطان قلبم باران جان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
عزیز دلم آرمان جانعزیز دلم آرمان جان، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

سلطان قلب ها

بوی عید و نوروز 93 (آخرین مطلب سال 92 برای فرشته کوچولوم ...دخترم)

سلام فرزندم  فرا رسیدن سال نو ...سال 93 که به امید خدا شما در اون  قدمهای کوچیک و معصومانتو روی چشمان ما میزاری را عاشقانه بهت تبریک میگیم (مامان و پدر و داداش آرمان).این اولین تبریک سال نو قبل از ورودت به دنیای خاکیه.آروم باش و خودت را آماده کن.  در پناه خدا شاد و سلامت و عاقبت به خیر باشی نوروزت مبارک ...
27 اسفند 1392

100 روز مانده به تولدت دخترم که هنوز اسمی براش انتخاب نکردیم

سلام دخمل مامان دقیقا امروز یعنی 21 اسفند 92 صد روز مانده تا در آغوش کشیدنت.البته این برای تاریخی هستش که شما می تونستی طبیعی قدم به این دنیا بزاری ولی از اونجاییکه این موجود دوپا (انسان) دست تو تمام کارهای خلقت خدا زده شاید این زمان کمتر هم بشه.اما فعلا من روی 100 روز حساب کردم. نمایی از وضعیت شما در این  تاریخ اما از اسم.... که من و پدر با وجود داشتن یک پسر عزیز به اسم آرمان در تلاش برای انتخاب اسم هستیم.من خودم خیلی دوست دارم که اسم شما مثل اسم آرمان دارای معنایی روی خودش باشه و نیازی به معنا کردن نداشته باشه.اسم و فامیل خودم طوری بود که همیشه باید اگر کسی علاقه داشت و میپرسید معناش می کردم  و من ا...
21 اسفند 1392

هفته 25 بارداری

سلام فسقل مامان.در طول روز و شب خوب داری دست و پاهات را باز میکنی و کش و قوس خوبی به خودن میدی.همه چیز خدا را شکر خوبه و من سنگینتر شدم ولی هنوز خودم را از تب و تاب نمی اندازم.زمان زایمان را فعلا خانم دکتر برای 20 خرداد 93 مشخص کرده البته اولش 22 خرداد بود...فعلا در مورد زمان نمیشه قطعی چیزی گفت.بعد از عید باید برم آزمایش تست قند خون بدم تا میزان قند خونم مشخص بشه تا خدایی نکرده زیاد نباشه که البته مطمین هستم زیاد نیست.خاله سهیلا خیلی منتظر امدن شماست و همش از یک دختر ناز با موهای لخت حرف میزنه که من ته دلم اصلا دلم نمیخواد شما هم مثل آرمان موهای لختی داشته باشی و بیشتر دوست دارم موهات فرفری باشه مثل بچگیهای خودم اما چه میشه...
19 اسفند 1392

همان گونه که خدا می خواهد باشیم (آموزشی)

با خود پیمان ببندید که در هر گفتگویی کلامی از سلامتی و شادی و ثروت بر زبان جاری سازید. با خود پیمان ببندید که آنقدر قوی شوید که هیچ چیز آرامش ذهنیتان را به هم نریزد. با خود پیمان ببندید که همواره تواناییهای دوستانتان را به آنها یاداور شوید(حس خوب مفید بودن را برای دوستانتان بوجود آورید). با خود پیمان ببندید که نیمه روشن هر چیزی را بنگرید آنگاه تاریکی کنار رفته و رویاهایتان تحقق می یابد. با خود پیمان ببندید که به بهترین فکر کنید برای بهترین کار کنید و فقط بهترین را بخواهید. با خود پیمان ببندید که مشتاق موفقیت دیگران باشید آنچنان که گویی آن موفقیت از آن شماست. با خود پیمان ببندید که اشتباهات...
11 اسفند 1392

هفته 22 بارداری

سلام جوجو مامان شب و روزم شده فکر کردن به تو ....تمام فکرم را در لحظاتی که تنهام پر کردی.هر هفته شرایط وضیعت شما و خودم را مطالعه میکنم که قد و وزنت و تکاملت در چه مرحله ای هست.جالبیش به این هستش که با اینکه فرزند دوم مایی ولی ما مثل فرزند اولمون و گاهی بیشتر ..... از خودمون ذوق و شوق برای شناخت شما نشون میدیم و تصورات زیبا داریم.حتی برای خرید لوازم سیسمونی آرمان تقریبا 2 ماه و نیم جلوتر اقدام کردیم و عجله ای نداشتیم ولی سر تو هیجانمون بیشتره.گرچه خیلی از لوازم اصلی آرمان کاملا سالم و نو هستش و بخاطر انتخاب رنگ میانه بین دختر و پسر بودن به کار شما هم حتما میاد اما باید یک سری چیزها مخصوص خودت بخریم که اگه پیش از عید باشه بهتره که...
28 بهمن 1392

اولین های جوانه تازه

اطلاع از وجود جوانه تازه در.....سه شنبه 23 مهر 92 شب عید قربان   اولین شخص مطلع از وجودت بعد از مامان.....پدر مهربونت   اولین جشن کوچیک خانوادگی به افتخار جوانه....شام در رستوران خانه کوچک   اولین سفر مامان به همراه جوانه اش البته بدون پدر....سه شنبه 30 مهر تا 2 آبان 92 به مشهد   اولین مراجعه به پزشک زنان.....دوشنبه 6 آبان 92   اولین هزینه مالی برای جوانه تازه....پرداخت هزینه آزمایش تست بارداری به مبلغ 16.500 تومان. اولین سونوگرافی جوانه تازه در تاریخ 15 آبان ماه 92 زمانی که فقط 7 هفته و 4 روز داشت انجام شد. اولین احساس از تکانهای ظریف جوانه تازه اوا...
24 بهمن 1392

دهمین سالگرد یکی شدن من و پدر

سلام خوبی نازم؟راحتی؟ یک خبر خوب برات دارم.من و پدر در آستانه جشن دهمین سالگرد ازدواجمون هستیم . خیلی خیلی خوشحالم که جمع سه نفره ما در طول این مدت با وجود حضور زیبای تو کامل میشه.امسال جشن دهه اول زندگیمون همراه با انتظار دیدن توست.امیدوارم خانواده ما بتونه چندین دهه با سلامتی و شادی ادامه پیدا کنه و چشم ما به دیدن موفقیتهای شماها و ازدواجتون و نوه هامون روشن بشه.همسر عزیزم از تو انتظار دارم که مثل دهه ای که پشت سر گذاشتیم همراهم باشی .با عشق فراوان.   ...
20 بهمن 1392

تصمیم برای خرید لوازم مورد نیاز (نمایشگاه کیتکس بهمن ماه 92)

سلام جوجوی من از روزی که متوجه جنسیتت شدیم با پدر تصمیم گرفتیم برای خرید لوازمی که نیاز داری قبل از عید خودمون را آماده کنیم.چون تبلیغات نمایشگاه کیتکس را دیده بودم با هماهنگی با پدر قرار بود 5 شنبه بریم که هم آرمان برنامه پنگول را که زنده در اونجا اجرا میشه را ببینه و هم ما خریدی کرده باشیم.متاسفانه پدر کاری براش پیش اومد و 5 شنبه به جمعه موکول شد.صبح جمعه هم که قول برف بازی را به ارمان داده بودیم و بعد از ناهار کمی استراحت کردیم و راهی بازار مبل ایران 3 شدیم.مسیر خیلی شلوغ بود و مردم از حالا در تدارک خرید عید نورورز هستند.یک ساعتی در راه بودیم و وقتی رسیدیم متوجه شدیم پنگول ساعت 1.30 اومده و تا 3 برنامه داشته و رفته و ما 5 رسی...
19 بهمن 1392

دختر نازم چشم انتظارتم

سلام  فرشته کوچولوی  مامان خوبی نازم.درست در نیمه راه هستیم.دیروز هم با ورود به هفته بیستم بارداری سونوگرافی را انجام دادم.هوا فوق العاده سرد و برف مختصری هم اومده بود و داشت پوره های ریز برف خودش را برای زیبا کردن هرچه بیشتر روز من بر روی سرم میریخت.سونو انجام شد.همه چیز خدا را شکر خوب بود.دکتر اندازه دور سر و بررسی ستون فقرات و مشاهده اندامهای مختلف را انجام داد.کف پا ...هر دو دست که مشت بود....صورتت از روبرو که فقط خود دکتر خوب تشخیص میداد و گفت چونت باریکه و شبیه من نیستی.....صدای ضربان قلب....شکل کلی بدنت را و ستون فقراتت همه را بهم نشون داد و بدونه اینکه من ازش سوال کنم خبر دختر بودنت را بهم داد. ...
14 بهمن 1392

سفر ما در هفته 18 و 19 بارداری

سلام جوجو مامان روزها داره یکی بعد از دیگری به سرعت می گذره.اما ماجرای سفر 8 روزه ما..... آلان که دارم این مطلب را برات می نویسم دقیقا در هفته 19 و 6 روزگی هستیم.فردا وارد نیمه راه خواهیم شد و هنوز مدت زیادی و  روزهای کمابیش سختی در انتظارمونه.اما ماجرا سفر اینطور رقم خورد که من و پدر با پیش فرض  اینکه تا مدتها بعد از به دنیا آمدن شما مسافرت کنسل هستش  و اینکه به تجدید قوا برای ورود شما نیاز بود تصمیم گرفتیم که به این سفر بریم.البته من کمی نگران بودم و با پرس و جو از دکتر و بررسی وضعیت خودم درست در روزهای پایانی دی بماه 92 برای رفتن مهیا شدیم.آرمان مدتها بود که از ماجرای سفر خبر داشت و کلی در موردش سوال میکرد....
11 بهمن 1392